همهش حرفه
سر بزنگاه، اونی که باید نیستید...
یه وقتهایی که رقیق میشم، دلم میخواد برم فلسفه بخونم
وقتایی که خیلی رقیق میشم، دلم میخواد برم حوزه.
«اگر نبود زیادی سخنانتان، و هرج و مرج در دلهایتان، آنچه را من میبینم شما نیز میدیدید و آنچه را من میشنوم شما نیز میشنیدید.»
حضرت رسول (ص)
حقیقت اینه که آدم، با مسئولیت حالش بهتره. و هر چی حالش بهتر، بهتر مسئولیت قبول میکنه. آدم هر چی خودش رو در برابر شرایط زندگیش، در برابر دنیا، ناتوانتر ببینه، بیشتر غر میزنه و حالش بدتره. هر چی تأثیر خودش رو روی محیط و آدما بیشتر دست کم بگیره، بیشتر ازشون شاکی میشه. گاهی واقعا ناتوانیم آره، ولی واقعا نه به اون اندازه که غرشرو میزنیم!
منظورم اصلا این نیست که خب شرایط رو تغییر بدیم به همونی که خودمون میخوایم تا حس بهتری پیدا کنیم! منظورم باور پیدا کردن به اینه که صرفا مصرفکننده نیستیم، اونی نیستیم که دارن روش آزمایش انجام میدن، اونی نیستیم که هستی داره بامون بازی میکنه، اونی هستیم که جزئی از هستیه و باش تعامل داره، باید نقششو انجام بده وگرنه کارا روی زمین میمونه، جای خالیش به این راحتیا پر نمیشه... باید نقششو درست انجام بده وگرنه تأثیر بدش روی هستی میمونه! تو وقت زیادی برای ناراحت بودن نداری، پاشو :) اصلا قرار نبود انگیزشی باشه :))
+ احتمالا با یه جهانبینیِ غیر الهی، پذیرش مفهومی مثل مسئولیت -چیزی فراتر از تلاش برای بقا- خیلی سختتر باشه.