من هی مجبورم فلان دوره از زندگیم رو به فراموشی بسپارم که یادآوری اشتباهاتش آزارم نده. بعد هی هیچی ازم نمیمونه و تهی میشم.
من هی مجبورم فلان دوره از زندگیم رو به فراموشی بسپارم که یادآوری اشتباهاتش آزارم نده. بعد هی هیچی ازم نمیمونه و تهی میشم.
آره باگش همینه
همم! منظورم این نبود که گردن کس دیگه ای انداختی یا قبول نکردی! فکر کنم از واژه ی مناسبی استفاده نکردم!
منظورم از مسوولیت پذری اینه که حالت بد نشه موقع یاد آوریش! که نخوای فراموشش کنی و دوستش داشته باشی و جزو خودت بدونیش! خودی که عوض شده
نه که حس کنی کم شده چیزی ازت
عجب جمله ای بود...
منم قبلا اینطوری بودم!
اما دو سه هفتست دارم فکر میکنم به گذشتم و ریز اشتباهاتم رو درمیارم و با تمام وجود مسوولیتشونو قبول میکنم
این باعث شده الان هر موقع بخوام یه کار اشتباه کنم یا یه کار اشتباهی انجام بدم سریع متوجه بشم!
فهمیدم بزرگترین پیشرفت تو زندگی مسوولیت پذیریه! به خودت بگی خودم کردم! این خودم کردمه باعث میشه آگاهی آدم بره بالاتر!
فراموش کردن ساده ترین راهه!