«و رحمةُ ربّکَ خیرٌ ممّا یجمعون..»
مثلا، یکم دارم یاد میگیرم که وقتی ناراحت میشم از یکی همونجا ابرازش کنم و نذارم بمونه و گنده شه و کهنه و اذیت الکی برا جفتمون.
بلخرهم یاد میگیرم انقد فرار نکنم، از همه چی!
یه روزم دیگه انقد مسخره کمالگرا نیستم
+ باریکلا. :-"
زیاده روی میکنن، محدودیت و قید و بند رو مانع آزادی و رهاییِ ظاهریِ از ناکجا تقدس یافته ی پوچ شون میبینند و زیر پا میذارن و پست میشمرنش، اسم این میدونی که میتونن توش بتازن با خیال تخت و بی عاری تمام، و این بی قیدیِ در وهله اول لذت بخش و در واقع جلو رفتن تو رنج و تباهی خودساخته ی براومده از این زیر پا گذاشتن رو هم میذارن زندگی و تلاش و مبارزه و سرسختی و کسب تجربه!
بیرازم ازین سیاهی ای که میسازید و ازش مینالید و با ولع میخواید بقیه رو هم بکشید توش
و بیرازم از سیاهی هایی که خودم میسازم و ازشون مینالم!
و میدونم که مسخره ست اگر فکر کنم خوبم و متفاوت و تافته ی جدا بافته، این حرفا فقط از سر اینه که یادم بمونه چی بده که بتونم هم خودم ازش دور بمونم و هم باش مبارزه کنم
+ همه ش نتیجه دور شدن از توعه...
حالا بهتر میفهمم که چرا به گناه میگه اسراف.. فکر کنم اصلا تعریف گناه همینه
فیلمه خوب بود، چون باعث شد این فکره بیشتر ریشه بدوونه تو سرم.
کوکو سیب زمینیش خیلی چربه. بدم میاد. جاش نارنگیای خوبی داره. خب نارنگی میخوریم.
میگه نت تو هم ضعیفه؟ میگم آره.
این کیبورده هم نیم فاصله شو پیدا نمیکنم، بهتر. دلم ساده نوشتن میخواد.
جزئی شد؟ خب باشه. نه که حواسمون به کل از کل پرت باشه که. نه، حواسمون هست. اونم به موقعش.
چقدر قویه این دختر! چقدر محکمه. چقدر وسیعه. چقدر خوبه. چقدر شبیهش نیستم...
نارنگیشم که مزه نداره. منم حواسم نیست که سرما خوردم.
این نیومده بود اتاق ساکت بودا! خوب بود حالمون.
دمخور آدمای نامربوط شدیم. خب دیگه نمیشیم! درستش میکنیم...
+ تو نخِ ابره که بارون بزنه
اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه...
نگا میکنم که چقد خراب شدم
بعد میگم که نباید انقد غر بزنم
باز میبینم نه خیلی خراب شدم!
به خودم میگم کم غر بزن، تهش که چی؟!
بعد..
.
.
.
باشه خب، غر نمیزنم.
هیچ وقت تو این سطح از یقین نبودم! و خوشحالِ اینم
-
تمایلمون به بدتر کردن حالمون وقتی حالمون بده هم چیز جالبیه!
-
قبلا شبها انقدر اذیتم نمیکردن..
-
بیاید فیلم ایرانی بم معرفی کنید :)
باید خیلی کفهی منطقمو سنگین کنم که بتونم ازین ماجرا رد شم
بیاندازه سخت و طاقتفرساست.. .
چه فایده وقتی انقدر سیاه شدیم، الکی.
وقتی اولینهامون تباه شده.
سادهتر میگیریم همه چیو؟ یا سختتر؟