تا به کجا کشد مرا، مستیِ بیامانِ تو...
بذار و بگذر:)
به سبک رضا تو حوض نقاشی،
باید بگم
ببخشید که دخترت شدم..
ربِّ ربِّ ربِّ ...
در موقعیتیام که وقتی خوشحال میشم، حس میکنم آدم مبتذلی شدم.
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم : )
با حسّ مادرانگیمون نسبت به کل دنیا چه کنیم؟
حالتون بده؟ از زندگی ناامید شدید؟
برید دانشکده ادبیات و با یه استاد خوشحال در حدّ یه احوالپرسی ساده همکلام شید. :))
گر تو برانی به که روی آوریم؟!...
احساس میکنم یه چیزی توم مرده؛ شبیه رویا، شبیه حسّ عمیق، شبیه غرق شدن تو قصّهها