من؛
به دنبال تکه پاره های روحم در هر چیز کوچک.
دوست دارم برم تو کوچه خیابون با آدما دوست شم ولی میدونم آدما دوست ندارن با یه دیوونه تو خیابون دوست شن.
هعی!
حالا اونطوری نگا نکن منو. مام همیشه انقدر درب و داغان و زوار در رفته نبودیم که. روزای سلامت و عافیتم داشتیم. نه روزگار بد تا کرده نه هیچی. خودمون بد تا کردیم. حقیقتش الانم تو روزای سلامت و عافیتیم هنوز یجورایی، منتهی عینکمون سیاه شده، دلمونو غبار گرفته...
ولی شما اونطور نگا نکن... بخاطر خودت میگم...
و اونقدر آهستهآهسته سقوط میکنی که تا وقتی با مغز نخوری زمین متوجهش نمیشی.
من دنبال حسّ خوب میگشتم. حالا نه. دنبال تو میگردم.
و تو خیلی خالصتر و واضحتر و اصیلتر از اونی که لازم باشه حسّ خوب رو تعبیر به تو کنیم یا بالعکس، یا دنبال هدفی پشتِ تو بگردیم که سمت تو اومدن مارو به اون نزدیک کنه، و نگامون سمت هر چیز دیگهای باشه و زیر چشمی تو رو هم بپّایم که مثلا حواسمون باهاته...