کی وقت داری برای بیهودگیِ من؟ کی وقت داری برای گوش دادن به سکوتم؟ برای خندیدن بِهِم؟ برای خندیدن به هم. عزیز دلم..
کی وقت داری برای بیهودگیِ من؟ کی وقت داری برای گوش دادن به سکوتم؟ برای خندیدن بِهِم؟ برای خندیدن به هم. عزیز دلم..
مصرّانه بیدار میمونم و طمع دارم که به صرفِ شببیداری کمکاری های روز جبران شه.
محتوا به کنار، این تیکه توصیف چقدر زیباست:
... نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقبآسای زهر اندود رگهایم
کشاند خویشتن را، همچو مستان دست بر دیوار
به سوی قلب من، این غرفهی با پرده های تار...
گمونم تو ذهنم جا خوش کرده بخش خوبی از اون چیزی که هستم جزو هویّتمه، و زشته آدم هویّتشو دستکاری کنه :|
وقتی که تمایلی ندارم برگردم و مرور کنم
وقتی که از مرور کردن فرار میکنم
اون موقع ست که تموم شده، که باور کردم مهم نیست/خوشایند نیست
+ تموم شده. خیلی چیزا تموم شده؛ و احساس سبکی..
ناطوردشت داره اعصابمو خورد میکنه بیشتر.
بیخیال؛ این به دنیای من و خیلی آدمای اطرافم نمیخوره واقعا! و چقدر غمانگیزه اگر باش احساس نزدیکی میکنید.
من مدام عذاب وجدان دارم. من مدام از اینکه به اندازه کافی حواسم بهتون نیست عذاب وجدان دارم.
چه فایده ولی؟
اصلا حواسم کجاست پس؟