امشب ولی هوای جنون موج میزند، دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست..
من هی مجبورم فلان دوره از زندگیم رو به فراموشی بسپارم که یادآوری اشتباهاتش آزارم نده. بعد هی هیچی ازم نمیمونه و تهی میشم.
داداشم میخواد شروع کنه برنامهنویسی یاد بگیره، و یاد عنفوان نوجوانیم افتادم که با چه شور و اشتیاقی یاد میگرفتم و اولین باری که کدم برای یه سوال توی یکی از این سایتای برنامهنویسی اکسپت شد، از ذوق داشتم خفه میشدم و نزدیک بود گریهم بگیره و دویدم رفتم داداشمو بغل کردم :))
کاش اقلا تمام و کمال به این معتقد باشند که زن ضعیفه ست و درافتادن باش کسر شأنه برای یک مرد. سر بریدن چیه دیگه آخه؟!
اون موقعی که با تمام وجود روی یه کاری تمرکز کردی بدون اجبار، و تار و پودت باش درآمیخته شده و ذهنت از هر دو جهان آزاده، اون لحظه هزار بار تقدیم تو باد!
آدما تلخیِ مدام رو دوست ندارن. نمیشه کاریش کرد.. باید برای خودت نگه داری..
دوستیها سرمایههای عاطفی-اجتماعی مان. از دست دادنشون غمانگیزه؛ هر قدر هم آروم و با صدمه کمرنگ عاطفی. درسته که تا وقتی داریش سودش رو میبری، ولی اگر از دست بره در واقع فرصتی برای شکلگیری یه دوستی عمیق و پردوام رو از دست دادی...
و البته گاهی اوقات اجتنابناپذیر.