نمیفهمم اینهایی رو که تا یک نفر حرف از خودکشی میزنه، میگن میخواد جلب توجّه کنه. خب عزیز من، معلومه میخواد جلب توجّه کنه! یه جور فریاد کمک خواهیه. میخوای و میتونی کمکش کن و نمیتونی/نمیخوای رد شو.
نمیفهمم اینهایی رو که تا یک نفر حرف از خودکشی میزنه، میگن میخواد جلب توجّه کنه. خب عزیز من، معلومه میخواد جلب توجّه کنه! یه جور فریاد کمک خواهیه. میخوای و میتونی کمکش کن و نمیتونی/نمیخوای رد شو.
و مرز باریکی وجود داره بین دفاع از چیزی که وجودت باش درآمیخته شده به خاطر حقطلبی و دفاع از اون چیز به خاطر اینکه حمله بهش رو حمله به خودت میبینی.
یه دعایی هست برای پدر و مادر، که من خیلی دوستش دارم:
ربِّ ارحمهُما کما رَبَّیانی صَغیرا
پروردگارا، با آن دو مهربان باش همانطور که مرا در کودکی پرورش دادند.
الان: نیمی از من دوست داره به طرز وحشیانهای به خودش آسیب بزنه. به زور خودشو تحمل میکنه، از خودش بیزاره و به خودش بد و بیراه میگه. نیم دیگه، دوست داره خودِ طفلکیشو بغل کنه، اشکاش رو پاک کنه، دستشو بگیره، بلندش کنه و بهش بگه ایرادی نداره، میدونم چقدر اذیت شدی، فدای سرت...
چقدر من از بندههای ادبیات و هنر بدم میاد. ادبیات و هنر خیلی هم خوب، ولی ظرفیت بیشتر از ابزار بودن رو ندارند قطعا.
خستهم و معلوم نیست منظورت چیه و اگر به روت بیارم ممکنه بدتر شه، و شاید منظوری نباشه و ناخودآگاه باشه رفتارت که این ترسناکتره برام، و خیلی دوری و انگار که رشتهی باریکی هم حتی پیوندمون نمیده
و چرا اینقدر اهمیت میدم؟!