ناگهانی‌ات

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

.

شبکه چهار ساعت هفت عصر یه برنامه‌ای داره به اسم زندگی پس از زندگی؛ با کسایی صحبت میشه که تجربه نزدیک به مرگ داشتن، یه حادثه‌ای براشون اتفاق افتاده و تا نزدیکی مرگ کامل رفتن اما برگشتن. از تجربه ماورایی‌شون میگن درواقع. در کل جالبه به نظرم، تونستید ببینید...

۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲

.

شما از اینکه یه آشنایِ قدیمی یهو سراغتون رو بگیره و ابراز محبت کنه خوشحال میشید؟ یا میگید یارو دیوانه شده؟ 

۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۱۹ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

معمای حل‌شده (رمزدار)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۱۹

.

من بازی میکنم

تو عقب بشین و روایت کن. ‌

۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

.

شاید بهتر باشه انقدر غلظت اضافی ندم به همه چی

۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲

.

من خوشحالم از وجودِ محکم و مطلق و نورِ محضت. من از فلسفه چیز زیادی نمیدونم که مطمئن باشم این جمله‌ای که گفتم اصلا معنی میده یا نه، حرف از وجود داشتن تو مسخره‌ست و تو همون وجودی یا هر چیز دیگه.. من خوشحالم از آشنایی بسیار ناچیزم بات. حتی اگر حواسم بت نباشه و سرم گرمِ خودم و دنیات. همه وقتایی که حواسم نیست هم ته دلم خوشحالم بابتت. اصلا بذار این طور بگم که اون قدر خاطر جمعم ازت، اون قدر آرامش دهنده ست همین بودنت که حواسم پرت میشه ازت. که حواسم میتونه بره سمت چیزای دیگه.

۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۶:۱۴ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱

.

شب عجیبیه. الان که دراز کشیدم رو تخت و بالای سرم پنجره بازه و نسیم میاد، و همراهش یه عطر یاس تند عجیب. الان که شب اول ماه رمضونه. که همیشه یه حس غریبی داشته و از امسال به بعد بیشتر هم میشه این حس غریبش. که بسیار خوشحالانه توی خونه م. ماه رمضون های خوابگاه عادیند و حتی دوست‌نداشتنی. رها و تُهی ام، از آینده بیشتر از همیشه. الان که هیچ ایده و طرحی براش ندارم، حتی هیچ رویایی. از گذشته پرم هنوز، از گذشته‌ی نزدیک بیشتر. میدونم، یعنی حدس میزنم که از این گذشته هم خالی بشم کم کم. احتمالا گذشته‌های بعدی جاشو پر کنه. شایدم نکنه. شایدم هیچ وقت خالی نشم ازش که بعیده. طوری از گذشته و آینده حرف میزنم انگار جاودانه‌م! دنیا دو روزه بابا. ​​​​​الان؟ حواسم نیست بهش اون‌ طور که باید. گمونم حواسم نیست بهش. فعلا دارم دنبال خودم میگردم. که مدت‌ها بود متزلزل شده بود، وا رفته بود، اما خودشو وصله پینه کرده بود، بند زده بود و به فراموشی سپرده بود که مشکلی هست. اما یه انفجار همه چیو از هم پاشید. وصله پینه هم به کار نمیومد دیگه. بلند میشم ولی، سعیمو میکنم، دوست دارم که سعیمو بکنم.. نباید بگم این حرفارو. بیهوده ست. بیشتر توهم برم میداره شاید..

۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

.

از جمله جاهایی که پسر بودن ترجیح داره، پیاده‌ روی نصفه شبی تنهاییه. 

۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱

.

عالی شد؛ یه دعوای جدی واقعی توی خونه راه انداختم بعد چندین سال

سرِ هیچ و پوچ

متاسفانه دیگه یه موجود آروم بی‌آزار هم نیستم برا خونواده.

 

+ خب، الان آروم‌ترم و به خودم هم حق میدم. برعکس شدم. :)) 

۰۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱