متاسفانه از اون سبکبالیِ الان که سرمو میذارم روی بالش، فردا بلند شدن یا نشدن برام فرقی نکنه، بسیار دورم.
متاسفانه از اون سبکبالیِ الان که سرمو میذارم روی بالش، فردا بلند شدن یا نشدن برام فرقی نکنه، بسیار دورم.
پوستکلفت شدم. بسیار سخت، بسیار پوستکلفت، بسیار حسنکننده، بسیار دستنیافتنی. خودم هم برای پیدا کردن خودم، باید چندین لایه رو کنار بزنم تا ببینم اصلا چیزی هست؟ چیزی مونده؟ چیزی باقی گذاشتم؟..
غمم میگیره عزیزم. غمم میگیره که نمیتونم صادقانه و از تهِ دل باهات همدردی کنم. ببخش که به اندازه شش سال پیش، در رو به رو شدن با آوار غم و سبک کردنش، خبره نیستم...