هیچی به اندازه شنیدن «ناامیدی از رحمت خدا گناه کبیره ست» من رو عمیقا خوشحال و امیدوار نمیکنه :)
هیچی به اندازه شنیدن «ناامیدی از رحمت خدا گناه کبیره ست» من رو عمیقا خوشحال و امیدوار نمیکنه :)
اون حالی که
با نویسندههای کتابها، با خوانندههای آهنگها و با شاعرها حتی، احساس بیگانگی میکنی. خودتی و خودت برای وصف حالت، و وقتی قلم پیشتر از اینها الکن باشه؟
چه قدر سر در گمم، چه قدر!
مسخره ست که بعد این عمرِ بیست و دو ساله نمیدونم کجا وایسادم، چی میخوام از زندگی و قدم بعدیم چی باشه؟ هیچ نمیدونم ها! این قدر که انگار بچه اول دبیرستانی. جالب اینکه اون موقع دقیق می دونستم چی میخوام :)
هر قدرم بگن که اووو تا سی اقلا وقت دارین که راهتونو پیدا کنین و تثبیت بشین. مسخره ست که حس میکنم چیزی در دست ندارم، حتی کششِ بیشتر به یه سمتی...
انگاری دنبال اینم که کسی محدودم کنه، و همزمان اگر محدود بشم، جیغ میزنم! :))
+ به سبک رضا امیرخانی، برم دنبال بیلسازی ای چیزی شاید کمک کرد خودمو پیدا کنم!
فیلم محمّد رسول اللّه (The Message) از مصطفی عقّاد رو ببینید.
برای من خیلی دلنشین بود. با اینکه برخی جزئیات رو تشیع متفاوت روایت میکنه.
خلاصهش این که دنیا چیزهای جالبی برات رو میکنه
ادامه بده.
* و أنا الدّهر؛ بیدی الأمر؛ أقلّب اللّیل و النّهار
خونهنشینیِ عاشورا هم از سختترین کارهاست
بین جمعیت عزادار بودن، تحمّل داغ رو سادهتر میکنه...
بعد چند روزی که حسابی کار دارم و نمیتونم زیاد به گوشی سر بزنم، حجم پیامای گروها و کانالا ترسناک میشه
نشون میده چقدر اعتیادم به گوشی بالا گرفته. این باید حالت عادی باشه، نه غیر عادی.
خب به نظر میاد دچار بویاییپریشی بعد کرونا شدم.
همه غذاهای پختنی بو و طعمی شبیه گوگرد دارن.
+ پسر کی فکرشو میکرد بویایی انقدر مهم باشه!