شادیِ مداوم حاصل انکارِ "بدی" عه. آدم رو احمق میکنه.
اوهومم،فکر کنم حق با شماست، به هرحال ما که هرچی رو خواستیم سرکوب کنیم، قویتر شد و خودش زد سرکوبمون کرد!
نمیدونم، از یه طرف فکر میکنم شاید آدم به آدم فرق داشته باشه و تو یکی بشه، ولی تو یکی دیگه نشه، ولی خب با خودم میگم بذار این راه رو هم امتحان کنیم، ضرری که نداره :دی یه مدت هم سعی کنیم دیدمون رو عوض کنیم کلا بهشون محل نذاریم، ببینیم چی میشه...
اوه، یه نفر در این باره ازم پرسید بالاخره :دی هعیی، بدک هم نیستش، میگذره دیگه! عملا استرسِ خاصی ندارم چون میدونم احتمالِ خیلی زیاد مهندسی کامپیوتر تهران رو میآرم، ولی دیشب... دیشب چندتا خوابِ عجیب و قشنگ دیدم، هعی... بعدش یه تیکه خواب میدیدم که نتایج اومده، بعدش من «رشتهی علومِ پزشکی تو دانشگاه علومپزشکی تهران» قبول شدم =| اصلا فکر نمیکنم همچین رشتهای وجودِ خارجی داشته باشه، ولی خب اون جا تو خواب داشتم از غصه و ناراحتی دق میکردم و با خودم فکر میکردم این چیه که قبول شدم :دیی
از اون طرف دوست دارم شروع کنم یه کم جاوا یاد بگیرم، منتها فعلا لپتاپ ندارم و هنوز با لپتاپ بابام کارام رو راه میاندازم و احتمالا وقتی اومدم تهران حضوری برم استوک بگیرم و از این حرفا، از اون طرف هم آدم میترسه هرلحظه یهویی دوبرابر بشه قیمتا.
خودتون سوال پرسیدینا :دیی شما چطورین؟ همهی کلاسای شما هم مجازیه؟
شکر که خوبین :)
آخ، چه حرفتون کامل بود! کلاس مجازی خوب چیزیه، دانشگاه مجازی ولی نه!
به نظرم آخرش همهی انکارشدهها جمع میشن و باهمدیگه فوران میکنن، هوم؟ عینِ آتشفشان شاید.