دونه دونه احساساتشو از دست میداد
خیال میکرد داره قوی میشه.
طبق طبق حرفِ زیبا دارم در باب زندگی، که هر روز میذارم لب طاقچه خاک بخوره و میرم پی زندگیم.
آیتاللّه جوادی آملی میگن کمال انقطاع یعنی
نه تنها غیر خدا دیده نشه، بلکه این ندیدن هم دیده نشه...
توی برنامه ریزیم برای زندگی، یادگیری فلسفه رو میذارم برای اون دنیا
در محضر اساتید بزرگ
خدا جون از برنامهم حمایت کن لطفا!
ولی روا نیست من با این سن و سال، برای فارغ التحصیلی بیفتم دنبال تاییدیه تحصیلی پیش دانشگاهی که اونم کد دانشآموزی بخواد و آواره سایتهای بیسر و ته مشاوره تحصیلی بشم برا پیدا کردنش و تهش بفهمم رو کارنامه کنکور هست و بعد ببینم برا کارنامه، شماره پرونده یا کد داوطلبی لازمه و بیخیال سایت سنجش بشم و بگردم تو آرشیو چتها و عکسهام ببینم پیدا میکنم عکسی از اون کارنامه، و این وسط کلی خاطره دوستداشتنی و دوستنداشتنی هم زنده بشه و احوالاتت رو دگرگون کنه...
به چی دل خوش میکنیم؟ به روابط علی و معلولی که از دنیا یاد گرفتیم! و بش آروم میگیریم
و خالقِ در لحظهی علت و معلول و رابطه رو، فراموش میکنیم...
الان بارون گرفت شدید. داشتم فکر میکردم به «یا من لا یُنَزّلُ الغَیثَ الّا هو»... و اینکه چطور با چرخهی فیزیکی آب جمع میشه؟
مثلا به روزهای جوونیِ مادر مادربزرگ فکر میکنم -که شیش هفت سالگیم فوت کردند-
و به اینکه آیندگانی همین طور درباره ما فکر میکنند :) -یا فکر نمیکنند! -
نسبتِ ثابت شگفتانگیزیه در گذر زمان...
خودم رو فراموش کرده بودم
و غرق شدن توی ریاضیات رو...
+ وی تازه داره شروع میکنه ببینه توی دنیای کنکور ارشد چه خبره :))
اگر این پست رو پاک کنم، بازدید اینجا نزدیک به صفر میشه.
کاش اینقدر غم نداشته باشند آدما... :)