هیچوقتم دوست نداشتم انقد تو بچّگی و مسخره بازی فرو برم که وقت و حوصله بزرگ شدن نداشته باشم.
"روزایی ام هس که وقتی یادشون میفتی، تنها کاری که میتونی بکنی اینه که دلت براشون تنگ شه ..."
سال اول یه طومار بلند بالایِ پُر از حس ، سال دوم یه زنگ که "اولین باشه" ، سال سوم یه اس ام اس ، سال بعد ...
بعد باید بشینیم بخونیم "مراقب باشید یحیی دولت آبادی را با محمود دولت آبادی اشتباه نگیرید" ، بعد اصا ده سال دیگه هیچکدوم اینارو یادمون نیست؛ یا مثلا اسم نُه تا اثر از محمّد جمال زاده حفظ کنیم؛ به قول خودش "سرواژه" بذاریم که یادمون بمونه، بعد همین سرواژه ها انقد زیاد شن نیاز به سرواژه سازی پیدا کنن :/
و خُب من پیر شدم و نتونستم به پدر و مادر و مُدیر مدرسه مون و غیره بفهمونم، فرق اونایی که میتونن و میرسن، هوش و توانایی خارق العاده و تفاوت ذاتی و ... نیست، فرقشون تو "باور"ـشونه که میتونن و میشه !
اقلا باورای محدودکننده تون رو تو مغز بقیه فرو نکنید دیگه خواهشا.
شمارو جان هرکی دوست دارید، وقتی با یکی بحثتون میشه و طرف یه سری دلیل میاره براتون ، یا یه سری با دلیل منطقی ردّش کنید و بحثو ادامه بدید ، یا بپذیرید و تمومش کنید. نه اینکه پنجاه دفه دیگه دوباره بحث بشه و دوباره همون حرفارو خیلی حق به جانب تکرار کنید و طرف مقابلم مجبور شه همون جوابارو تحویلتون بده.
#خسته ازین روند فرسایشی
من امروز رفتم استراتژی، کریتیو، ترکیبیات زرد و همه این دوستداشتنی ترینها و رفیقترینها رو پس دادم به کتابخونه .