از اون برهههای عجیبغریب زندگیه انگار. و من انگار کامل متوجه نیستم باز. کاشکی دیر نشه. کاشکی حیف نشه. کاشکی بفهممش عمیق. حسش کنم..
از اون برهههای عجیبغریب زندگیه انگار. و من انگار کامل متوجه نیستم باز. کاشکی دیر نشه. کاشکی حیف نشه. کاشکی بفهممش عمیق. حسش کنم..
گاهی هم دلت میخواد غصّه از پا درت بیاره. ینی نمیدونم، یهو سبک شی، کم شه، فشارش از رو دوشت برداشته شه.
یهو که درست نمیشه چیزی اصولا! پس فقط رهاییِ یهویی تو از پا درومدنه.
- البته که میدونم! اینم میگذره و حل میشه توم و جون سالم ازش به در میبرم..
بذار بگم.
که رویاهام دارن جلو چشَم تیکه تیکه میشن
دارن نابود میشن
دارن میسوزن و خاکسترشونو باد میبره...
به قول دوستمون، نمیفهمم. یه چیزایی رو نمیفهمم.
* به این صورته که تو مغزم ۴۰ خط حرف میچرخه، جمله آخرو یه جا به اشتراک میذارم، و هی به چشم بقیه دیوانهتر شناخته میشم. :))
"
خدایا!
روحم از شدّت درد میسوزد،
بند بند وجودم از شدّت درد صیحه میزند...
"